کد مطلب:314196 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:186
بچه را زدی حضرت عباس به دستت بزند
خطیب گرانقدر و دانشمند محترم حجةالاسلام و المسلمین جناب آقای حاج شیخ اشرف كاشانی دامت بركاته كه قبلا نیز از ایشان كراماتی نقل شده است، یكی از مشاهدات خودشان را چنین بیان می كنند:
17. دیگر از مشاهدات حقیر درباره ی كرامات حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام باز مربوط به همان دوران 8 سالگی است. آن زمان من به مكتب می رفتم و مقارن با دورانی بود كه پهلوی لعین دستور داده بود كه اول محرم، مراسم
[ صفحه 639]
سینه زنی و مجلس روضه خوانی موقوف باشد. به طوری كه از طرف شهربانی به مدرسه ها دستور داده شده بود كه اگر شاگرد مدرسه ای در كوچه به ذكر نوحه خوانی دیده شود، پدرش را جلب كنند. اما بچه ها گوش ندادند و روز 9 محرم الحرام، كه در كاشان روز عباس علی است، بچه ها شروع به نوحه خوانی كردند. یادم می آید این بیت را می خواندند:
عباس، از كف بریز آب روان را
عباس، بشنو فغان كودكان را
یك مرتبه سر و كله ی عباس خان پلیس پیدا شد. او سرپاسبان بود و قد بلندی داشت كه همه ی مردم از او می ترسیدند. با آمدن وی بچه ها فرار كردند. در این میان او یك بچه را گرفت و جلوی مادرش به صورت او سیلی زد. مادر بچه گفت: بچه را زدی، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به دستت بزند!
عباس خان همان شب برای گرفتن سارق می رود. سارق مسلح بوده و به وی شلیك می كند. فشنگ به دست عباس خان می خورد و آن را شدیدا مجروح می گرداند. فردا مردم كاشان دیدند عباس یك دست ندارد!
17. دیگر از مشاهدات حقیر درباره ی كرامات حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام باز مربوط به همان دوران 8 سالگی است. آن زمان من به مكتب می رفتم و مقارن با دورانی بود كه پهلوی لعین دستور داده بود كه اول محرم، مراسم
[ صفحه 639]
سینه زنی و مجلس روضه خوانی موقوف باشد. به طوری كه از طرف شهربانی به مدرسه ها دستور داده شده بود كه اگر شاگرد مدرسه ای در كوچه به ذكر نوحه خوانی دیده شود، پدرش را جلب كنند. اما بچه ها گوش ندادند و روز 9 محرم الحرام، كه در كاشان روز عباس علی است، بچه ها شروع به نوحه خوانی كردند. یادم می آید این بیت را می خواندند:
عباس، از كف بریز آب روان را
عباس، بشنو فغان كودكان را
یك مرتبه سر و كله ی عباس خان پلیس پیدا شد. او سرپاسبان بود و قد بلندی داشت كه همه ی مردم از او می ترسیدند. با آمدن وی بچه ها فرار كردند. در این میان او یك بچه را گرفت و جلوی مادرش به صورت او سیلی زد. مادر بچه گفت: بچه را زدی، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به دستت بزند!
عباس خان همان شب برای گرفتن سارق می رود. سارق مسلح بوده و به وی شلیك می كند. فشنگ به دست عباس خان می خورد و آن را شدیدا مجروح می گرداند. فردا مردم كاشان دیدند عباس یك دست ندارد!